جدول جو
جدول جو

معنی بند انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

بند انداختن
کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ
تصویری از بند انداختن
تصویر بند انداختن
فرهنگ فارسی عمید
بند انداختن
(نُ / نِ)
کندن موی چهرۀ زنان بوسیلۀ بند (نخ). پیرایش موهای زاید صورت و ابرو. با بند کندن موی صورت و پای زنان. (فرهنگ فارسی معین). برکندن موی روی زن بوسیلۀ رشته ای بطرز خاص. برکندن موی رخسار و ابروی و پای بطرز خاص
لغت نامه دهخدا
بند انداختن
کندن موهای ریز صورت زنان با نخ
تصویری از بند انداختن
تصویر بند انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
بند انداختن
((بَ. اَ تِ))
برچیدن موی چهره زنان به وسیله بند
تصویری از بند انداختن
تصویر بند انداختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لگد انداختن
تصویر لگد انداختن
لگد پراندن ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمند انداختن
تصویر کمند انداختن
به کار بردن کمند برای گرفتار ساختن کسی یا حیوانی یا برای بالا رفتن از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ انداختن
تصویر لنگ انداختن
در ورزش در زورخانه پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتی گیر که در گود گرم کشتی هستند تا به خوشی از یکدیگر جدا شوند
کنایه از تسلیم شدن و ترک نزاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
به جای مرتفع انداختن. (فرهنگ فارسی معین). تطمیح، بلندانداختن کمیز را. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
مرادف رنگ خانه ای ریختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی افکندن. بنیاد نهادن:
ز نو میخواهم اندازم بنای عشرت آبادی
که روزی خاک و خشت این کهن ویرانه خواهم شد.
آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بسیار حریص بودن حرص زدن: برای یک پول انگ می اندازد (ازیک پول هم نمیگذرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود انداختن
تصویر گود انداختن
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمند انداختن
تصویر کمند انداختن
کمند را رها کردن برای بند کردن دشمن یا شکار
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن لنگ، (زورخانه) عملی که مرشد در گود زورخانه کند برای جدا کردن دو کشتی گیر از یکدیگر و آن چنانست که مرشد از جایگاه خویش لنگگ گرد کند و برسر دو کشتی گیر که گرم کشتی هستند اندازد تا آن دو بخوشی از هم جدا شوند. همچنین هنگامی که مرشد یا ورزشکار دیگری بخواهد بپهلوانی که مشغول هنر نمایی است احترام یا تواضع کند از بیرون گود برایش لنگ پرتاب می کند، (توسعا) میانجی شدن میان دو تن برای ایجاد صلح بین آنها، تسلیم شدن اظهار بندگی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده انداختن
تصویر باده انداختن
شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز انداختن
تصویر باز انداختن
دور انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم انداختن
تصویر بهم انداختن
به ستیزه واداشتن، جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلند انداختن
تصویر بلند انداختن
بجای مرتفع انداختن، بی نهایت ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد انداختن
تصویر بد انداختن
((~. اَ تَ))
بداندیشی کردن، بنای بدی کردن، آزار رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگ انداختن
تصویر سنگ انداختن
((~. اَ تَ))
کنایه از اشکال تراشی، مانع پیشرفت کار کسی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگد انداختن
تصویر لگد انداختن
((~. اَ تَ))
جفتک انداختن، کنایه از سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
((لُ اَ تَ))
جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد، کنایه از اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
Bomb
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bombarder
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bombardare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
ทิ้งระเบิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bom gooien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bombardear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
сбрасывать бомбы
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bombardear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
rzucać bombą
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
скидати бомби
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bombardieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
menjatuhkan bom
دیکشنری فارسی به اندونزیایی